حسادت
عزیز مادر اینقدر گرفتارم که دیگه خیلی کم فرصت میکنم که بیام پای کامپیوتر در واقع بیشتر به این دلیل که تو وقتی مامان میشینه پای لپ تاپ اصلا اجازه نمیدی که مامان کارهاشو انجام بده الان هم ساعت ١٢ شب خوابوندمت و نشستم کارهامو انجام بدم پسرم روز به روز شیرین تر میشی دیشب وقتی که بابا به شوخی سرش رو میگذاشت رو شونه مامان تو با عصبانیت سرش رو کنار میزدی و میخواستی که ما کنار هم نباشیم کلی به این کارت خندیدیم ای پسر حسود صبح ها وقتی از خواب بیدار میشی میگی کارتون جدیدا هم یاد گرفتی بگی حجی آخه جشن بیرق زنون مامانی و بابایی بود و تو هم از اونجا یاد گرفتی بگی حجی . از وقتی مامانی و بابایی رفتن سفر مکه تو پیش مادربزرگ پری میمونی و حسابی به اونها هم عا...
نویسنده :
منا
0:21