ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

ابوالفضل هدیه خدا

حسادت

عزیز مادر اینقدر گرفتارم که دیگه خیلی کم فرصت میکنم که بیام پای کامپیوتر در واقع بیشتر به این دلیل که تو وقتی مامان میشینه پای لپ تاپ اصلا اجازه نمیدی که مامان کارهاشو انجام بده الان هم ساعت ١٢ شب خوابوندمت و نشستم کارهامو انجام بدم پسرم روز به روز شیرین تر میشی دیشب وقتی که بابا به شوخی سرش رو میگذاشت رو شونه مامان تو با عصبانیت سرش رو کنار میزدی و میخواستی که ما کنار هم نباشیم کلی به این کارت خندیدیم ای پسر حسود صبح ها وقتی از خواب بیدار میشی میگی کارتون جدیدا هم یاد گرفتی بگی حجی آخه جشن بیرق زنون مامانی و بابایی بود و تو هم از اونجا یاد گرفتی بگی حجی . از وقتی مامانی و بابایی رفتن سفر مکه تو پیش مادربزرگ پری میمونی و حسابی به اونها هم عا...
20 آبان 1390

شیرینکاریها

عزیز مادر چی بگم از شیرین کاریهات اینکه تا صدای اذان رو میشنوی دستهای کوچیکت رو دم گوشیت میبری و الله الله میگی البته به زبون خودت هفته پیش مامانی و بابایی رفتن سفر حج تمتع و تو تا آخرین لحظه نمیخواستی از بغلشون در بیایی خلاصه حسابی شیطون شدی راستی یک شب قبل از رفتن مامانی بابایی که خونه اونها بودیم یک دفعه تو گم شدی و هرچی تو خونه دنبالت گشتیم خبری ازت نبود همگی وحشت زده هرکدام به طرفی میگشتیم تا اینکه تو شیطون مامان با خونسردی از تو اتاق در حالیکه مسواک ابروی خاله مهسا تو دهنت بود و داشتی باهاش مسواک میزدی پیدات شد و همونجا من افتادم به گریه تو هم خیلی خونسرد یکی تو سر مامان زدی و رفتی جدیدا هم که همش میری رو میز وسط راه میری و چند بار هم ...
20 آبان 1390
1